تبلیغات
داستان کوتاه کد موزیک
درمان آب مرواريد و آیات قرآن

يك پزشك مصری موفق شد با الهام از آيات سوره يوسف (ع) داروی درمانآب مرواريد را بسازد.

به گزارش روزنامه يمن‌تايمز، اين دارو كه «داروی قرآن» نام دارد، توسط دكتر عبدالباسط محمد و با استفاده از تركيبات موجود در عرق بدنانسان ساخته شده است.

دكتر عبدالباسط محمد درباره نحوه الهام از آيات قرآن برایساخت اين دارو می‌گويد: «يك روز صبح در حال خواندن سوره يوسف(ع) بودم كه آيات 84 تا 93 اين سوره نظر مرا جلب كرد. حضرت يوسف (ع) كه اكنون عزيز مصر است، در آيه 93 خطاب به برادران خود می‌گويد: «حال اين پيراهن مرا ببريد و بر روی صورت پدرم بياندازيد تا بينا شود((

حضرت يعقوب(ع) در فراق فرزند خود يوسف (ع) بسيار گريه می‌كند وبر اثر اين گريه‌ها چشم‌هايش سفيد شده و بينايی خود را از دست می‌دهد. اما با انداختن پيراهن يوسف (ع) بر روی چشمان پدر، بينايی حضرت يعقوب (ع) بازمی‌گردد.

اين محقق مصری می‌افزايد: «من با خود فكر كردم كه چه چيز در پيراهن يوسف (ع) می‌توانست اثر شفابخش بر چشمان يعقوب(ع) گذارد و سرانجام به اين نتيجه رسيدم كه چيزی جز عرق بدن يوسف (ع) نمی‌تواند عامل بينايی چشمان پدر باشد.

وی در ادامه اظهاركرد: «با مطالعه بر روی تركيبات عرق انسان و آزمايش آن بر روی خرگوش‌ها به نتايج مثبتی دست يافتم. پس از آزمايش داروی خود بر روی 250 بيمار مبتلا به آب مرواريد و احراز 99 درصدی اثربخشی اين دارو، برايم مسجل شد كه اين معجزه‌ای از سوی قرآن بود.

يادآوری می‌شود، قرار است يك شركت داروسازی سوئيسی «داروی قرآن» راكه بدون عوارض جانبی است و 99 درصد موثر بوده و به تاييد موسسات تحقيقاتی اروپا وآمريكا رسيده است، به توليد انبوه برساند.



:: موضوعات مرتبط: پزشکی , دینی ، اعقتادی ، احادیث و ... , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1
نویسنده : علی احمدی
تاریخ : چهار شنبه 11 تير 1393
«داستان گنجشك و خدا»

روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا مي گرفتند و خدا هربار به فرشتگان اينگونه مي گفت: مي آيد، من تنها گوشي هستم كه غصه هايش را مي شنود و يگانه قلبي ام كه درد هايش را در خود نگه مي دارد و سرانجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست. فرشتگان چشم به لبهايش دوختند، گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود، با من بگو از آنچه سنگيني سينه توست، گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم، آرامگاه خستگي هايم بود و سرپناه بي كسي ام. تو همان را هم از من گرفتي. اين توفان بي موقع چه بود؟ چه مي خواستي از لانه محقرم كجاي دنيا را گرفته بود؟ و سنگيني بغضي راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد. فرشتگان همه سر بزير انداختند. خدا گفت: ماري در راه لانه ات بود. خواب بودي، باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند. آنگاه تو از كمين مار پرگشودي. گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود. خدا گفت: چه بسيار بلاها كه بواسطه محبتم از تو دور كردم و تو ندانسته به دشمنيم برخواستي. اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود. ناگاه چيزي در درونش فروريخت، هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد.



:: موضوعات مرتبط: دینی ، اعقتادی ، احادیث و ... , ,
|
امتیاز مطلب : 6
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
نویسنده : علی احمدی
تاریخ : جمعه 16 خرداد 1393

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد